Roga (راه بی پایان)



وقتایی که خیلی عصبی و ناراحتم  تمام ادم هایی که بهم حرفی زدن و جوابشون ندارم میان نظرم از بی ارزش ترین و رهگذر ها گرفته تا نزدیکانم از فلان دختر تو اتوبوس که اینو بهم گفت تا اونقدر این اتفاق تو ذهنم میاد و حرفا و بزخورد ها و واکنش هایی که میشد یا نمیشد نشون بدم تو ذهنم عملی میکنم و این درگیری تا یک ساعت یا حتی دوساعت ادامه داره و وقتی به خودم میام میبینم از عصبانیت تمام عضله های بدنم منقبض شده و انگار که واقعا جسمم اماده است که به اون شخص حمله کنه ! 

از معایب آدم زود رنج و بی سر و زبون همینه . کسی که با حرفای هرچند کوچک ناراحت میشه و نمیتونه جوابی بده و تو دلش میمونه و از همه بدتررررر نمیتونمم فراموش کنم :( 



هیچ وقت با زیر سوال بردن قید و حیا و نجابت یک دختر سعی نکنید لهش کنید چون یک کاراهایی هست که تاوان سختی داره.

چینی شکسته رو نمیشه بد زد فقط خودم بیشتر میشکنم بهتر همین جا هر چی بوده تموم بشه .شاید تموم بشه اما نه فراموش میشن نه بخشیده.


تکلیف دل و عقل که مشخص بشه هر چقدر هم تلخ باشه بازم از تضاد این دوتا خیلی شیرین تره.


سلام به خوانندگان محترم وبلاگم از اینکه وقت میگذارید و نوشته هامو میخونید و نظرتون بهم میگید سپاسگزارم .
قبلا اینجا وبلاگ داشتم اما به دلایلی مجبور شدم پاک کنم .
اینجا از روزمرگی هام میگم از شادی و غم ها و خلاصه حرفایی ک تو دل و ذهنم میچرخن اینجا میگم چون دوستی ندارم و کمتر کسی  هم پیدا میشه حوصله خوندن یا شنیدن حرفای منو داشته باشه پس :(صرفا اگر دوست دارید ) وبلاگ منو دنبال کنید.



امروز اخر شب خبر رسید که عقد آخر هفته کنسله و به هفته های بعد موکول شده :/ اه چقدر بدم میاد وقتی برا همه چیز برنامه ریختم خراب میشه .

کلا نمیدونم ایراد از چیه هر وقت حرفی میزنم قبل از انجام دادنش نمیشه اون کار کلا منحل میشه و وقتی برای کاری تو ذهنم کلی طرح و برنامه میریزم کنسل میشه :(

 امروز کلا روز "نشد " بود خواستم مطالب وبم اینجا منتقل کنم با نرم افزار مهاجرت که نشد چون انگار فقط مال bloga است :/ بقیه وبلاگ ها پ چی؟ بیان رسیدگی کن.

تعداد پستای وب قبلم زیاده کم کم باید منتقل کنم با توجه به اینکه اینجا هر ۲۴ ساعت بیش از ۱۰ تا پست نمیشه گذاشت :( 




هیچ وقت نتونستم به اندازه بقیه ادما بد بشم.

هرچقدر بدی دیدم انگار جان سخت تر شدم 

و چیزی نگفتم و ازم طلبکار شدن آخرش.

نمیبخشم به هیچ قیمتی 

ادمایی که زخم زدن طلبکار شدن و رفتن


+ اونروزا خیلی از دور و بریام سگ صفت شدن

بشدت عصبی و ناراحتم ولی تک تک تلافی میکنم

دیگه نمیزارم سمتم بیان.

دیگه بمیرن هم برام مهم نیست.


a و یک نفر دیگه که جز ادمای نزدیکم محسوب میشدن به بدترین شکل منو پشیمون کردن و دیگه باهاشون هم کلام نمیشم a که معلوم نیس چشع اینقدر تند برخورد میکنه هر حرفی میزنم میخواد پاچمو بگیره.

اصلا حرف هیچکس قبول نمیکنه میگه فقط حرف من درسته !

واقعا نمیفههممتون اینقدر زور میزنید که بگید حرف من درسته که چی؟ من که هرکار خودم بخوام میکنم حالا شما ها خودتون جر بدید . والا.

حس میکنم خیلی عصبی شده یه مدته شاید بخاطر رفتن داداششه! خب بازم دلیل نمیشه اینقدر بد برخورد کنه 

بعدم از ببخشید به عنوان پاک کن استفاده میکنن! درد ما ببخشید گفتن فقط نیست درد اصلی اینه که رفتارتون اصلاح کنید :/ 

تا ۱۰ سال ینی بزرگتره :| حس میکنم فقط لب و دهنن همه هرکس به عملش نگاه میکنی میفهمی همش فقط حرف میزنه و هیچ خودش عمل نمیکنه :/ 

اصلا فک کردن به این دوتا اعصابم خراب میکنه

دیگه با رعایت فاصله و احتیاط ادامه میدم تا بگذره و تموم شه.




+آهنگ وبم خیلی خوبه یه جورایی حرفا منو میزنه مرسی از بهنام بانی 

+کلی به استاد نگارش تو دلم فحش دادم :/ با این کتاب معرفی کردنش واقعا مزخرفههههههههههه . امتحاناشم متوسط رو به سخت میگیره :/ لعنت 

شنبه صبح تا ظهر دانشگاه و امتحان. بعد ناهار و استراحت. عصر تا شب کلاس  :o 

چجوری امتحان دوشنبه ام بخونم؟ فقط ۱ روز وقت دارم اااااه اصلا استادش خوشم نمیاد 

نظر سنجی هاشونم ضعیف زدم -_- 


چهارشنبه جلسه اول کلاس بود واعیییی یکم منگ بودم ولی کم کم موتورم روشن شد و همون جلسه فرتی منو صدا زد پای تخته که چه خوب کرد چون یک نکته رو اونجا یاد گرفتم

حس میکنم یکم تند تند میگه! نمیدونم ولی خیلی صمیمی و خوبه.

با مامانم رفتم که بیاد مکان و استاد ببینه (چون  دوره) بعد برگشتنی هم باهم برگشتیم دیگه از عصر تا ۹ شب بیرونم :) 

تو راه کلی از خرفایی که با منشی اونجا زده بودن برام گف خخخ (مامان است دیگررر.) موقع برگشت رفتیم تو بازار کع برای عقد پیش رو لباس بخریم منم یک شلوار نخی مشکی خریدم چوووون خیلی گرررررمههههه با شلوار لی نمیشه واقعا بعد از مغازه اومدیم بیرون یهو مامانم دستم کشید گف بیا اینور این مرتیکه از اون موقع تا حالا دنبالته! یهو برگشتم دیدم مرتیکه داره به کیفم که به دستم دار بود نگاه میکنع مامانم رفت سمت مرده ک بزنتش یهو مرده برگشت و فرار کرد. بعله بود و خدا رحم کرد که مامانم همراهم بود و حواسش بود

فقط گوشیمممم دیگ جز گوشیم چیز مهمی تو کیفم ندارم.


خیلی ترسیده بودم و عصبی رفتیم مادر دختری بستنی خوردیم بعد بابا با ماشین اومد دنبالمون.


شب نتونستم بخوابم تا ۳ و خرده ای بیدار بودم و تو ذهنم اون مردک بهش حمله ور میشدم و تمام عضلات بدنم منقبض میشد از حرص.

گفتم بهتره کیفم عوض کنم یک کیف دارم ک بصورت یکور میتونم بندازم و امنیتش بیشتره.

تو گوشیمم هیچ عکس و فیلمی ندارم ولی بالاخره گوشیمههههه :( خدا لعنتت کنه مرتیکه

ایشاالله تصادف کنی خورد بشه فکت و همه جونت ک دیگه فکر ی از دختر نیوفتی عوضی. به زمین گرم بخوری.


خدایا مراقبم باش!


فقط دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم از چی ! حرف توی دلم زیاد دارم که هرکدومشون بخوام بگم اونقدر طولانی و کش دار میشه که هیچ کس حوصله شنیدنش نداره!

همین نداشتن کسی که حرفات گوش بده یه درده و اونقدر این درد گسترده و عمیق شدع که همه رو اوردیم به شبکه های مجازی جایی که مارو ببین بخونن و باهامون حرف بزنن.

یا حتی پیش تر بریم مشاورها چیکار میکنن جز دقیق گوش کردن مقداری حس همدلی؟ همه ما به ادمهایی نیاز داریم که حرفامون گوش بدن . 

این اولین نیاز من برای ادامه این زندگی کسل کنندس:( 

حتی بیشتر از اکسیژن.



نمیدونم چرا کسایی که در شرف ازدواج اند عکسای پروفایلشون عاشقانه میشه به شدت من اگر روزی معشوقی داشته باشم  دست عشقم میگیرم از تمام شبکه های مجازی لنتی میبرم و هیچ از عشق بینمون با کسی حرف نمی زنم هروز یکی دوساعت باهاش حرف میزنم یکی دو ساعت از نزدیک میبینمش .ولی هیچ جا در موردش حرف نمیزنم چون آدم بخیل و نظر تنگ زیاده 

هیچ کس قابل اعتماد نیس شاید بخیل نباشه اما به شادی و عشق شما حسادت کنه یک لحظه ،فقط یک لحظه و همین ممکنه جرقه ای بشه برای به اتش کشیده شدن عشق شما.


هرچند هفته یکبار تمام شبکه های مجازی که توشون عضوم رو لغو نصب میکنم و فکر میکنم بیهوده تر از این شبکه ها چیزی نیس و یه ارامش  نسبی پیدا میکنم و حتی تا حدودی عصبانیتم اروم میشه! اما گاها بدلایلی ضروری مجبور به نصب مجدد میشم و این باعث شده یه حس دوگانگی در من به وجود بیاد یکبار نصب و فعالیت و یکبار لعو نصب ودتصمیم ترک کردنشون گاهی فکر میکنم توی شخصیتم کمبود ثبات حس میشه و متزلل شدم و نمیتونم یک راه و یک چیز انتخاب کنم و تا آخر ادامه بدم . 



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها