چهارشنبه جلسه اول کلاس بود واعیییی یکم منگ بودم ولی کم کم موتورم روشن شد و همون جلسه فرتی منو صدا زد پای تخته که چه خوب کرد چون یک نکته رو اونجا یاد گرفتم

حس میکنم یکم تند تند میگه! نمیدونم ولی خیلی صمیمی و خوبه.

با مامانم رفتم که بیاد مکان و استاد ببینه (چون  دوره) بعد برگشتنی هم باهم برگشتیم دیگه از عصر تا ۹ شب بیرونم :) 

تو راه کلی از خرفایی که با منشی اونجا زده بودن برام گف خخخ (مامان است دیگررر.) موقع برگشت رفتیم تو بازار کع برای عقد پیش رو لباس بخریم منم یک شلوار نخی مشکی خریدم چوووون خیلی گرررررمههههه با شلوار لی نمیشه واقعا بعد از مغازه اومدیم بیرون یهو مامانم دستم کشید گف بیا اینور این مرتیکه از اون موقع تا حالا دنبالته! یهو برگشتم دیدم مرتیکه داره به کیفم که به دستم دار بود نگاه میکنع مامانم رفت سمت مرده ک بزنتش یهو مرده برگشت و فرار کرد. بعله بود و خدا رحم کرد که مامانم همراهم بود و حواسش بود

فقط گوشیمممم دیگ جز گوشیم چیز مهمی تو کیفم ندارم.


خیلی ترسیده بودم و عصبی رفتیم مادر دختری بستنی خوردیم بعد بابا با ماشین اومد دنبالمون.


شب نتونستم بخوابم تا ۳ و خرده ای بیدار بودم و تو ذهنم اون مردک بهش حمله ور میشدم و تمام عضلات بدنم منقبض میشد از حرص.

گفتم بهتره کیفم عوض کنم یک کیف دارم ک بصورت یکور میتونم بندازم و امنیتش بیشتره.

تو گوشیمم هیچ عکس و فیلمی ندارم ولی بالاخره گوشیمههههه :( خدا لعنتت کنه مرتیکه

ایشاالله تصادف کنی خورد بشه فکت و همه جونت ک دیگه فکر ی از دختر نیوفتی عوضی. به زمین گرم بخوری.


خدایا مراقبم باش!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها